شاعر : امیر عظیمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مسمط
عرش فرشی زیرپای فاطمه است درحـریم قـدس جای فاطمه است
خـلـقـتعـالـم بـرایفاطـمهاست عـقـل مـسـت جـلـوۀزهـرایـیاش
پــرتــوانــســیـة الــحــورایـیاش
دیـن از این بـانـو دوامــی یـافـتـه مـذهـب از او احــتـرامـی یـافـتـه
بـا جــهــاد او قــوامــی یــافـــتــه ذکـرزهـرا جـذب ایـمـان میکـند
چـادرش کـافـر مـسـلـمـان میکند
گرچه نورش جلوه کرد ازهرطرففاطمه دُرّ است وحیدر چون صدف
قـبـر مـخـفـیاش، دل شـاه نـجـف سـیـنـۀ حـیـدرکه حق مـرآت بود
جــای دفــن مــادر ســادات بــود
مـیرودتـابـوتـی امـشـب بیصدا نالهها جاری است برلب بیصدا
ای حـسـیـن آرام، زیـنب بیصـدا زین عزا در دل زبان باید گرفت
آسـتـین را بر دهـان بـایـد گـرفت
کـشتیام بر گـل نشست اسماء بیا هـسـتیام رفـته ز دست اسماء بیا
وقتغسل فاطمه است اسماء بـیا بـر تـن خـیـرالـنـسـا آبــی بـریــز
روینـعـش مـرتـضی آبیبـریـز
چشمعرش ازداغ صدیقه؛تراست این صدای سوخته از حیدر است
بـچــههـا وقـتوداع مــادراسـت ای یـتــیـمــان غـریـب فــاطــمــه
تـوشـه بـرداریــد از مـادر؛هـمـه
آه ای پـــروردگـــار مــرتــضــی مشـکـل افـتـاده بـه کـارمرتـضی
شـد زمــان دفـن یــارمــرتـضـی مصطـفـیبـازآ نـهـالـت را بگـیر
«بـدر دادی و هـلالت را بگـیر»
صبرحیدررا خودت ازاو بپرس زخم بستر را خودت ازاو بپرس
قـصۀ دررا خـودت ازاو بپـرس دست من شد بسته، بر دل داغ خورد
ای پـیـمـبـردخـترت شلاق خورد
ای امــان از ضـربــۀ شــلاق هـا آتــش افــروخــتـــه در بـــاغهــا
داغ روی داغ روی داغ هـــــــــا وای از داغ بـــزرگ کـــــربـــلا
صـورت اطـفـال و گرگ کـربـلا
بر رخ اطـفـال سـیـلی مـیخـورَد هرکه رفت از حال سیلی میخورَد
عـمه در گـودال سـیـلی میخورَد نـانـجــیـبـی گــاهـــواره مـیبــرَد
بـیحـیـایـی گــوشــواره مـیبــرَد